کامـــــــران ابراهــــیمی
کامـــــــران ابراهــــیمی

کامـــــــران ابراهــــیمی

Kamran Ebrhimi

خاطرهِٔ از روز امتحان کانکور سال۱۳۹۳ !

چگونه امتحان سپری شد؟


من در جمع کسانی که متفرقه امتحان میداد ثبت نام کرده بودم به همین خاطر آخرین امتحان بود ،من آمادگی کامل داشتم.

صبح وقت آماده شدم و به دانشگاه رفتم دم در ورودی دانشگاه کابل دو دنه قلم توش خریدم و بعد از تلاشی بسیار داخل دانشگاه شدم ،صبح بسیار وقت که آمده بودم آنهم صبح سرد زمستان ،محل امتحان من صنوف دانشکده ادبیات پشتو بود ، بلآخره بعد از یک ساعت انتظار امتحان شروع شد شاگردان را دوباره تلاشی کرد اول دوختران را بعد بچه ها در ردیف پسران من نفر هفتم و هشتم بودم که داحل شدم وقتی داخل صنف شدم دیدم همه دوخترا نشسته (چون اول آنها وارد شده بود )من چون قبلا با دوخترا نه نشسته بودم استرس در وجودم پیدا شد و دم در ایستاد شدم با خود گفتم اگر داخل نروم مورد تمسخر دخترا قرار میگیرم اگر بروم هم این دخترا مرا اذیت میکند ،با خودم گفتم نا مردی است اگر نروم(تمام آنچه دهن در اتفاق افتاد ده ثانیه بیشتر طول نکشید) داخل شدم و سلام کردم دخترا بجای سلام به من خندیدن که بیشتر دوچار استرس شدم و صدایم در گلویم گیر کرده بود ،بعد از گذشته ۴-۳ دقیقه استرسم کم شد دوخترا همچنان مرا اذیت میکرد من یک پسر در بین تقریبآ ۲۵ دوختر تنها بودم ، هر کدام ازمن برای تمسخر و اذیت کردن سوال میپرسید من هم پرو تر میشدم .

 یک دوختر از من سوال پرسید ،من هم جوابی بدهه یی دادم

او پسید که چرا پتلونم سوراخ سوراخ است؟ (چون هوا سرد بود به نظر خودم یک پتلون گرم پوشیده بودم ولی آن پتلون در اثر پریدن ذغال چوپ از بخاری سوراخ سوراخ شده بود) من هم که د دیدم بیشتر اذیت میکند اینطور جواب دادم 

استایل است! من کجا از تو پرسیدم که چرا اینقدر لباس تنگ پوشیدی؟ در همین اثنا بود که دو پسر دیگر وارد صنف شد و من بسیار خوشحال شدم که دیگر از غریبی وبی پشتبانی درآمده ام در آن ده دقیقه که بین بیست دحتر تنها بودم برایم سخت تر از امتحان کانکور گذشت .

بلآخره امتحان شروع شد و دو استاد ممتحین بود که یکی آن مرد ویکی زن بود استاد پیر بود اما خیلی متعصب و قوم گرا ،بعد از توصیه های لازم امتحان شروع شد و هرکس مصروف بود سوالات برای حیلی آسان بود ، وقتی که اعلان کرد که وقتی بخشی ریاضی تماشده من بخشهایم کمیا و فزیک را تقربا تمام کرده بودم ،من این بخش ها را تمام کردم و دوبا چک کردم که اشتباه نکرده باشم همچنان بخش علوم اجتماعی را تمام کرده بود یکی دو سوال از السنه و جیولوجی که شامل امتحان کانکور شده بود حل کرده بودم که اعلان کرد وقتی بخش دوم تمام شده است ، اکثریت میگفت استاد این قدر زود وقتی بخشی دوم تمام شد اما از روی غرور گفتم شما قبلآ درس نخوانده اید حالا  منتظر هستید امروز نمیشود بیبینید من تمام کرده ام ۱۴ یا ۱۵ سوال بیشتر نمانده در همین وقت بود که همان استاد مرد که خیلی متعصب هم بود آمد و ورق سولات من را گرفت و گفت تو تخلف کرده ای که از وقت پیش سوال دیگر بخش ها را حل کرده ای دیگر هر قدر کوشش کردم ورقم را نداد ، وقتی وقت تمام شد در ده دقیقه آخر داد که دیگر اصلآ چیزی به ذهنم نبود من آنجا خورد شدم و تحقیر اولین ضربه دانشگاه را خورده بودم خیلی خیلی دردناک بود بالآخره وقت تمام شد استاد گفت نمبر فارم تان را برسانید خود شان هم به کمک کردن شروع کرد وقتی پیش من آمد که نمبر فارمم را برسانید من نگذاشتم چون قبلآ شنیده بودم بعضی استاد متعصب قصد خراب کردن را دارد که واقعآ چنین آنروز هم نمبر فارم دو دختر هزارگی را اشتباه رسانده وقتی من برای شان گفتم که نمبر فارم تانرا اشتباه رسانده شروع کرد به گریه کردن جند دختر دیگر هم به خاطر حل نکردن سوال گریه میکرد.

آنها وقتی به استاد گفت نمبر فارم را اشتباه رساند ئی گفت خودت میرساندی که اشتباه نمیکردی ،من با استاد جنجال کردم که وقتی او را خراب کردی درستش را هم خودت کن آن استاد مرا تهدید کرد که پارچه خودت را پاره میکنم من با آن هم کوشش کردم ولی راه چارهٔ نبود اینگونه بود که سرنوشت خالیده نادری و آن دختر دیگر خراب شد و هردوی ناکام ماندند آن استاد خیانت نابخشودنی در حق آن دو نفر انجام دادند