کامـــــــران ابراهــــیمی
کامـــــــران ابراهــــیمی

کامـــــــران ابراهــــیمی

Kamran Ebrhimi

کاکتوس به هوش آمد

هشت صبح حدود چهل‌و‌پنج سال پیش پسری با موهای درشت و سیخ سیخ بدنیا آمد. پدرش اسم او را کاکتوس رحیمی گذاشت. کاکتوس در بیست سالگی دچار بیماری عجیب شد. هر روز از ساعت هفت صبح تا دو عصر سردرد شدید می‌گرفت. پدرش او را نزد داکترهای زیادی برد؛ اما هیچ کدام نتوانست علت سردردی او را تشخیص دهد، بجز یک داکتر. این داکتر گفت که مریضی کاکتوس فقط یک دوا دارد. او گفت اگر کاکتوس این دوا را بخورد، بیست‌وپنج سال هارددیسکش نمی‌تواند چیزی را ذخیره کند و اگر نخورد، شش ماه دیگر می‌میرد. بالاخره توافق بر این شد که کاکتوس دوا را بخورد، حتی اگر ذهنش نتواند واقعه ی از بیست وپنج سال آینده را بیاد داشته باشد. هفته گذشته بیست‌وپنج سالگی دوای کاکتوس تکمیل شد و اثرش از بین رفت. کاکتوس رحیمی حالا به هوش آمده؛ اما با دنیای جدید کاملا بیگانه است. از موبایل و آی‌پد می‌‌ترسد. محقق را می‌شناسد، نه اتمر را. از دیدن عکس اشرف‌غنی وحشت می‌کند و جیغ می‌کشد. هنوز فکر می‌کند که داکترنجیب رییس‌جمهور است و مواد اولیه با کوپون توزیع می‌شود. تنها چیزی که کاکتوس با او انس دارد و احساس بیگانگی نمی‌کند، تلویزیون ملی است. از صبح تا شب این شبکه را تماشا می‌کند. با آهنگ‌های استاد اولمیر و میرمن نغمه کیف می‌کند. لحظه شماری می‌کند تا آهنگ میرمن پروین نشر شود. برنامه پشه‌ای، نورستانی و بلوچی را از دل و جان می‌بیند. گویندگان خبر تلویزیون ملی را یک به یک می‌شناسد. تنها برنامه‌ی که به ذوق کاکتوس نیست، همان خبرهای یک هفته پیش است که از تلویزیون ملی نشر می‌شود و کاکتوس از آن سر در نمی‌آورد. داکتر گفته است که کاکتوس رحیمی نباید یک دفعه‌ای وارد دنیای امروزی شود. مشوره داکتر این است که کاکتوس باید شش ماه در دنیای تلویزیون ملی باشد و در این مدت کم کم او را با پیشرفت‌های جدید آشنا کنیم تا بالاخره به زندگی نرمال امروزی برگردد.
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.